اشعار فرزانه

شعر فرزانه

 


 برای گفتن من

صفت هامبهم

وفعل هابی مصدر!!

فعلی بایدبی زمان

که دلالت کند به لحظه های باتوبودنم

وقتی تونیستی

اندوهم وصف نشدنیست!؟

هیچ مکانی ظرفیت دلتنگیم راندارد!

ظرف زمان ازبودنت خالیست!

عمق فاجعه ازنهادم پیداست!!

وقتی درضمیرم تنهاتورامی خواهم

بدون هیچ ابهامی

ساده بگویم

دوستت دارم

مخاطب زبان نفهم من !


برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 23 فروردين 1393برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,شعرفرزانه طاهری,ساعت 9:35 توسط فرزانه|

 امشب بیاوشعرمراپرترانه کن

گل واژه ای بیاروغزل عاشقانه کن

دربزم شعروادب نیست جای من

برمن مگیرخرده وکمتربهانه کن

گیرم تمام قافیه هایم غریب است

ازعشق مثنوی بسازوبسویم روانه کن

شعرترم که پرازسوزودرداست

مصداق گریه واشک شبانه کن

این شعررابه قالب قلبم سروده ام

کمتربه وزن وعروضش نشانه کن

احساس رابه جناس وردیف نتوان گفت

کمتربه شعرمن بخندوجنونم فسانه کن

اکنون که شعرمراپاره میکنی

درآب جویباربریزوروانه کن..

                                           شعر فرزانه


برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 23 فروردين 1393برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,شعرفرزانه طاهری,,ساعت 9:25 توسط فرزانه|

 باز هم فصل بهاران می شود

 

سال نوکم کم نمایان می شود


عیدمن وقتی نباشی پیش من


مثل عیدسوگواران می شود

 


سنبلم پژمرده همچون روح من


سبزه عیدم پریشان می شود


ماهی تنگ بلورم توی آب


از نفس افتاده بیجان می شود


آینه مات است برچشمان من


ازغم من شمع گریان می شود


جام گلگون دلم آشفته حال


گرگرفته داغ وسوزان می شود


روزمیلادم رسیده بازهم


خانه ام خالی زیاران می شود


انتظارشادباش ازسوی تو


نیست درقلبی که ویران می شود


دل بریدن ازهمه امیدها


درنبودت سخت آسان می شود


مثل هرسال دگراین سال هم


بی توعیدم طی به هجران می شود


فرزانه


برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 23 فروردين 1393برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری,ساعت 9:22 توسط فرزانه|

 خدایاسال تحویل ازتومن عیدانه می خواهم

تنی سالم لبی خندان دلی مستانه می خواهم
خدایاطالعم نیکوبگردان نعمت افزون کن
دراین سال مبارک دلبری جانانه می خواهم

فرزانه

 

 

 

به به چه خوش آیدکه دراین فصل بهاران
بالاله رخی روی کنم جانب صحرا
تا دست کنم حلقه به دور کمراو
ازشرم رخش رنگ رود ازرخ گلها
فرزانه

 

 

مگذارکه درحسرت دیداربمیرم
دروحشت اندوه شب تاربمیرم
دشواربودمردن وروی توندیدن
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

 

فصل گل آمدگلستان بوی باران می دهد
بوی نرگس بوی سنبل بوی ریحان میدهد
زیرباران شکوفه فرشی از گل بر چمن
رخ نمایان کرده ساقی می به یاران می دهد


فرزانه

امشب بیا که کاسه صبرم شکسته است 

زنگارغم به چهره زردم نشسته است

بااین شرابها که مستم نمی کنند

ساقی زبسکه باده به من داد خسته است

 

 

 

 

 

 

 

گفتی که شوی یارمنو راست نگفتی
گفتم چه شود عاقبت کار؟ نگفتی
آنشب که به نیتش گرفتم فالی
حافظ توچرا ؟پس توچراراست نگفتی؟

شعرفرزانه

 

 

 ساقیا عیدآمده میخانه راآماده کن

کوزه راپرکن زمی پیمانه راآماده کن
رقص کن بامن که دوران بی وفایی می کند
تابسازم باغمش سازوطرب آماده کن

فرزانه

 

 

یک عشق برای زنده بودن کافیست
یک خنده برای دل ربودن کافیست
صد بار اگر ترک خورد دل از یار
یک بوسه برای غم زدودن کافیست !
فرزانه

 


خون برادرم بریخت توعبرت نمیکنی

ظالم تری زظالم وحیرت نمیکنی

دورخودت هزارمحافظ نشانده ای

 

ملت اگرکشند توغیرت نمیکنی


برچسب‌ها:
نوشته شده در شنبه 23 فروردين 1393برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,شعرفرزانه,,ساعت 9:1 توسط فرزانه|


آخرين مطالب
Design By : ghalebeweblog.ir